Wednesday 6 February 2013

يكي از فانتزي هام اينه كه رانت خوار بشم...


يكي از فانتزي هام اينه كه رانت خوار بشم،يه قرار خيلي مهم با احمدي نژاد بزارم و برم دفترش، بشينيم با هم چايي بخوريم با خرما ،گاهي يواش صحبت كنم و اونم تلاش كنه اوسكولم كنه...
هي ازم حرف بكشه منم كل فك و فاميلامو رانت خوار جلوه بدم ، هي ازم حرف بكشه هي من توضيح بدم، حتي خالي ببندم و هي قپي بيام، بگم آقا رو هم خريديم ، با ماست ، از خودمونه حاجي،تو با ما راه بيا كلي پول توشه...
آخراي جلسه كه شد به هواي برداشتن قند برم پشت ميزش و دوربيني رو كه برا فيلمبرداري از جلسه مون جاساز كرده آروم كف برم و بزارم زير بغلم ، يه چشمك رو به دور بين بزنم و با كلي خوش و بش از دفترش بيرون بيام و تو دور دستها تو غروب دودآلود خيابوناي تهران گم بشم ...


No comments:

Post a Comment